hi to all my weblog pals
i
don't know how i can tell you that i check out your weblogs as usual, although i can't leave any comment...(if you have it in blogsky) you know this inability of leaving any comment has made me feel like having no comment for anybody!!!! it's funny i know
..........................................
به همه ی دوستای خوب وبلاگی ام سلامی گرم و تابستونی می گم و دستشون رو از این راه دور می فشرم
دوستایی که در بلاگ اسکای نوشته هاشونو می ذارن باید بدونن که من مثل همیشه به وبلاگ هاشون سر می زنم... اما خب نمیشه نظرم رو بذارم و کلن این چند روزه نمیدونم چرا نظردادنم نمیاد!!! بابا این چه تکنولوژیی یه؟! شده بلای جونمون عوض اینکه عصای دستمون باشه!!؟؟
تا بعد...

hi all
i cannot beleive that the whole story is only because of adding some more facilities to the system... but i'm sorry that my friends cannot leave comments... it's like we are deprived of having a decent converstation... you talk and i listen but i cannot let you know of my opinion about what you have just said... that's a torture
سلام به همه
خوشحالم که خونه ام دوباره درش باز می شه به روی خودم و دوستام اما بدیش اینه که از داشتن نظراتتون محرومم و شما هم از نظرات من محرومیم... بابا این چه دنیایی یه !! من که خسته شدم... حالا خوبه در پرشین بلاگ وبلاگ ندارم که دوستام که اونجا وبلاگ دارن کلی عصبانی هستن چون بیش از دو هفته است که از وبلاگشون محرومند و جالبه که حتا وقتی یه وبلاگ جدید درست کردن از همون اول کار صفحه ی وبلاگشون اصلن نمایش داده نشده...
می گما حالا اگه ایران این مشکلات داخلی رو نداشت باید عدم دسترسی به بلاگ اسکای و محدودیت استفاده از اون رو گردن کی یا چی می ذاشتیم!؟؟!
من که کلی بدبین شدم این اواخر، بویژه که هرچی بیشتر از اخبار ایران با خبر می شم بیشتر افسرده و بدبین می شم ... حالا چند روزه که گوشه ی چشم چپم هی می پره... آخه نمی دونم تا کی ما باید بسوزیم!!!!!
راستی اخبار عراق رو که می شنوم یه جورایی حسودیم می شه و همچنین گریه ام می گیره که چقدر یه ملت باید سیاه بختی رو تحمل کنن تا آخر به دموکراسی برسن.
برای همه آرزوی موفقیت دارم و همچنین آرزوی آزادی و سرافرازی...
راستی به ترانه ی
 nocturne    by    secret garden  
گوش بدین
تا بعد.

سلام...
بعد از چندی من دوباره حس نوشتن دارم... آخه چند وقتی بود که خیلی حوصله نداشتم چیزی بنویسم و اینجا بذارم... بگذریم از دلیلش!!!حس می کنم کمبود وقت با بزرگ شدن آدما نسبت مستقیم داره: وقتی بچه بودم حس می  کردم که به اندازه ی تموم ستاره های تو آسمون وقت دارم و راستش اصلن گذر زمان را خیلی حس نمی کردم و جالب اینجا بود که پیرتر شدن پدر و مادرم رو نمی فهمیدم... وقتی هم کمی بزرگ تر شدم و به قول این انگلیسی زبونا تین ایجر بودم هنوز زمان یه قطار دراز بود که همیشه هو هو کنان می رفت٬.. و یادمه که  روزای گرم تابستون تموم نا شدنی بود... مگه وقتی که اول مهر می رسید و به خودم و دوستام می گفتم : ای وای انگار همین دیروز بود که اول تابستون بودااااا
اما حالا زمان مثل بادی یه که با سرعت ۱۰۰ کیلومتر در ساعت داره می وزه یا یه هواپیمای جته که با سرعتی سرسام آور جلو میره و من هر چی می دوم بهش نمی رسم
هر چی بزرگتر می شم و آگاهی ام به خودم و حضورم بیشتر می شه ... زمان برام تندتر از پیش می گذره !!! انگار هر چی سنم بیشتر می شه زمان کوچیکتر میشه
پس شاید حس گذر زمان با رشد آدمی نسبت مستقیم داره، نه؟!؟!؟

من راستش یه مطلب دیگه می خواستم بنویسم اما دوستم بهم زنگ زد و ... حالا خودتون روی این کلیک کنید لطفن که مهمه ... اگر خبر درست باشه نباید بذاریم یه سفارت دیگر در ایران بسته بشه!!! آخه با بستن سفارت کانادا در ایران مگه چی می شه؟!؟! همین قتل مشکوک زهرا کاظمی خودش خیلی جنجال کرده و ایران رو مورد توجه رسانه های بین المللی کرده...خب همین کافی یه دیگه

من از فیزیک چندان چیزی نمی دونم اما حس می کنم که اگر یه جعبه ی مکعب مربعی پر از مایع داشته باشیم و از هر ضلع اون به مقدار مساوی فشار وارد بشه، مایع داخل آن زیر این فشار شدیدن فشرده می شه اما اگه فشار خیلی زیاد بشه و ادامه پیدا کنه، چی می شه؟ من که فکر می کنم جعبه با مایع داخلش منفجر بشه، نه؟
حالا  وضعیت داخل برخی کشورها هم همین طور است.
...................
وبلاگ خیلی ها رو فیلتر گذاشتن... به قول این
دوستم که وبلاگش دو ـ سه روزه که دیگه باز نمی شه، فکر آدمها رو که نمی تونن فیلتر بذارن، می تونن؟؟