آخ آخ دساتو بشور اول بعد بیا سر میز
حالا نگی کجا بودی و با اون دسات چه کارا کردیا... وگرنه من دیگه هیچی نمی تونم بخورم
چی؟ این غذا رو دوست نداری؟ آخ یادم رفته بود که تو یه عروسک بیشتر نیستی...آخه تو این شهر غذای عروسک نمی فروشن  همه باید آدم بزرگ و جدی باشن.... عروسک فقط مال قصه های بچه هاست
.................................


وقتی بچه بودم همیشه بهم می گفتن که با غریبه ها حرف نزنم... حالا با اینکه خیلی وقته که بزرگ شدم اما هنوز خیلی حرف دارم که بگم ...
می خوام با م. حرف بزنم می بینم اصلن تو یه دنیای دیگه سیر می کنه، می رم با پ. حرف بزنم می بینم گرم حساب و کتاب زندگی یه و وقت نداره...

با ب. می خوام حرف بزنم اصلن تحویل نمی گیره، سرش تو کتاباشه و کارش...
می رم حرفامو به خ. بگم می بینم خودش پر از درده و حرفای نگفته...

به این د. می گم نمی فهمه، به اون د. می گم سوتعبیر می کنه...

پس با کی حرف بزنم حالا که همه غریبه شدن؟

راستی چرا اصلن دلخور می شن وقتی می بینن که من معمولن ساکتم؟ خب خودشون خواستن که با غریبه ها حرف نزنم!!

 

ای کاش نقاش بودم یا سازی می نواختم یا آوازی می خواندم ، کاش هنرمند بودم... ای کاش دلم خوش بود به خلق یه اثری.
اما ... کویر عجب وسعتی داره ... چه بی پایانه!!  

hi....i'm new.