-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 15:14
آزادی، آری ... اما نه بدون اندیشه آزادی، آری ... اما نه بدون آگاهی استقلال، آری ... اما نه همراه با رخوت دموکراسی، آری ... اما نه بدون رهبری یک گروه نخبه ایرانی آباد و آزاد، امید همواره ی ما ملتی سر افراز و متمدن، آرزوی دیرینه ی ما ....................... آخی حرفای خوب چقدر قشنگن، هر چند که هنوز شب بی ستاره و بی ماه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 خردادماه سال 1382 00:07
ما ایرانی ها هر جای این دنیا باشیم جز اینکه با هم همیشه در جنگ و دعوا باشیم و دشمن خونی هم بشیم هیچ کاری نمی کنیم... وقتی یه روز می گفتم که ایرانی ها فرهنگی پاره پاره دارند اون دوستی که داشت یه جورایی با غرور زیاد پز فرهنگمون رو جلوی غیر ایرانی ها می داد و کلی از تمدن نیاکانمون صحبت می کرد یه دفه ساکت شد و پرسید چرا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 00:25
یکی اش شوخی یه ... اون یکی جدی می گما دیگه هیچ کدوم از این فرهنگ های لغت و دائره المعارف ها به درد نمی خوره این روزا... این فارسی هم حکایتی داره ها... تاریخ سرزمینش عجب پویایی جالبی بهش می ده چون هر روز واژه ها مفهومی تازه پیدا می کنند مثلن ریش یعنی انصار حزب الله پیراهن سفید روی شلوار(که البته جین نباید باشه) یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 خردادماه سال 1382 20:07
یک دقیقه به خورشید مانده بود، فقط یک دقیقه ... اما ناگهان طوفانی به پا شد سیاه و باران اسیدی باریدن گرفت... چشم ها همه بسته شد و سرها فرو رفت در گریبان... و سکوت چون لاشخوری سایه افکند بر شهر. ... فقط یک دقیقه به خورشید مانده بود.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 خردادماه سال 1382 13:47
- آهای گوشاتونو بگیرین، چشاتونو ببندین... طوفان شن به پا شده، یه جایی پناه بگیرین... آخ بدویین کویر و باد بازیشون گرفته!! - بازی؟!! باد می غرد و کویر صبورانه نبرد می کند .... پیروزی از آن ماست!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 15:17
آخ آخ دساتو بشور اول بعد بیا سر میز حالا نگی کجا بودی و با اون دسات چه کارا کردیا... وگرنه من دیگه هیچی نمی تونم بخورم چی؟ این غذا رو دوست نداری؟ آخ یادم رفته بود که تو یه عروسک بیشتر نیستی...آخه تو این شهر غذای عروسک نمی فروشن همه باید آدم بزرگ و جدی باشن.... عروسک فقط مال قصه های بچه هاست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 00:27
وقتی بچه بودم همیشه بهم می گفتن که با غریبه ها حرف نزنم... حالا با اینکه خیلی وقته که بزرگ شدم اما هنوز خیلی حرف دارم که بگم ... می خوام با م. حرف بزنم می بینم اصلن تو یه دنیای دیگه سیر می کنه، می رم با پ. حرف بزنم می بینم گرم حساب و کتاب زندگی یه و وقت نداره... با ب. می خوام حرف بزنم اصلن تحویل نمی گیره، سرش تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 15:05
ای کاش نقاش بودم یا سازی می نواختم یا آوازی می خواندم ، کاش هنرمند بودم... ای کاش دلم خوش بود به خلق یه اثری. اما ... کویر عجب وسعتی داره ... چه بی پایانه!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 خردادماه سال 1382 00:23
hi....i'm new.