ما ایرانی ها هر جای این دنیا باشیم جز اینکه با هم همیشه در جنگ و دعوا باشیم و دشمن خونی هم بشیم هیچ کاری نمی کنیم... وقتی یه روز می گفتم که ایرانی ها فرهنگی پاره پاره دارند اون دوستی که داشت یه جورایی با غرور زیاد پز فرهنگمون رو جلوی غیر ایرانی ها می داد و کلی از تمدن نیاکانمون صحبت می کرد یه دفه ساکت شد و پرسید چرا این طوری فکر می کنم!؟ کلی هم تعجب کرده بود... بهش گفتم:" عزیزم یه نگاه بکن به ایرانی هایی که اینجا می شناسی و ببین چقدر با هم اتحاد دارند!!؟ و چقدر این عدم اتحاد ناشی از فرهنگ متفاوت ما می شه که البته ریشه های عمیق در تحولات سیاسی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگی در طول تاریخ ایران داره !

یکی مذهبی یه، حزب اللهی نیست ولی دگمه،

یکی مذهبی یه اما دگم نیست و کاری هم به اسلام جمهوری اسلامی نداره،

یکی ظاهرن حزب اللهی یه که به دلایل گرفتن بورس تحصیلی و یه سری مزایا از این دسته فقط،

یکی دیگه هم مذهبی یه و هم حزب اللهی و در هر دو هم دگم دگم،

یکی هنوز در عالم بازگشت سلطنته،

یکی چپ چپ  و کمونیسته،

یکی طرفدار مجاهدین خلقه،

یکی راستی یه اما مخالف جدایی دین از سیاسته!!

یکی مبارز زمان شاه بوده و مخالف جمهوری اسلامی هم هست اما به هیچ گروهی وابسته نیست،

یکی راستی یه اما یه زمانی منصبی در جمهوری اسلامی داشته ولی حالا نداره و کسی نمی دونه چرا !!

یکی چپی یه و زمانی هم منصبی در جمهوری اسلامی داشته و حالا نداره و هی فریاد می کنه و افشا!!!"

 

... خلاصه یه شلم شوربای حسابی!! اینها نمونه هایی اند دریه مقیاس کوچک از تمام ایرانی های داخل ایران ... و تازه اگه از نزدیک باهاشون آشناتر بشی و کمی نشست و برخاست کنی می بینی که بابا هر کدوم یه مرام و شیوه ی خودشون و در واقع مطابق با عقایدشون دارن که البته همه ی این شیوه ها ایرانی یه اما خیلی متفاوت از هم!!!... خب برای همین هم هیچوقت متحد نمی شن و نمی تونن بشن.

تازه یه چیزی فراموش شد و اینکه همه می خوان حرف خودشون رو به خورد دیگری بدن و اصلن فکر نمی کنن که تبادل افکار بدون انتظار داشتن از مخاطبانشون برای  قبول نظرشون هم امکان داره و خیلی هم  با ارزشه.

اینه که  در واقع دموکراسی یه اسمه فقط و مفهومش هنوز برامون گنگه!!

... تازه این خوشبینانه ترین حالت بود چون معمولن اجتماع ایرانی و" تبادل افکار" به عدم درک هم و ایراد اتهام و افترا به هم از هر نوع می انجامه...  حالا این تبادل افکار به هر شکلی باشه: رو در رو، از طریق نوشتن در روزنامه، یا کتاب ...، سخنرانی،  در هنر، در کلاس درس، در اینترنت... فرقی نمی کنه!!

و این است قصه ی این فرهنگ در به در، این جامه ی پاره پاره ی ما ایرانی ها!!!!

 

نمی دونم که واقعن چقدر ماها می تونیم هر چه نزدیکتر به هم بشیم. شاید همه ی این اختلافات (که البته با اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی نسبت مستقیم داره و داشته که خود همیشه با مذهب و نیز رنگ و لعاب خرافی همراه بوده) یه جورایی ظاهری باشه... ای کاش این طور بود ... مولانا می گه:

آن یکی ماهی همی بیند عیان

وان یکی تاریک می بیند جهان

وان یکی سه ماه می بیند به هم

این سه کس بنشسته یک موضع نعم

یکی اش شوخی یه ... اون یکی جدی

می گما دیگه هیچ کدوم از این فرهنگ های  لغت و دائره المعارف ها به درد نمی خوره این روزا... این فارسی هم حکایتی داره ها... تاریخ سرزمینش عجب پویایی جالبی بهش می ده چون هر روز واژه ها مفهومی تازه پیدا می کنند مثلن

ریش یعنی انصار حزب الله

پیراهن سفید روی شلوار(که البته جین نباید باشه) یعنی لباس شخصی

چماق = خفه شو حرف نزن

زنجیر = یه بار دیگه حرف بزنی باید فاتحه اتو بخونی

موتور سیکلت هوندا هزار= توحش/ جنایت/ حمله

یا علی/ یا حسین/ یا زهرا/ یا مهدی = مرگ بر آزادی / مرگ بر دموکراسی / مرگ بر آگاهی

چراغ های روشن ماشین = مرگ بر انصار حزب الله / ما رفراندم می خواهیم/ آزادی، برابری

بوق زدن مکرر ماشین ها = دانشجو حمایتت می کنیم/ جدایی دین از سیاست، چاره ی کار ملت

موبایل ها همه خاموش = وضعیت قرمزه / بوی انقلاب میاد

پلیس ضد شورش = یکی به نعل یکی به میخ...

نیروی انتظامی = ندانم کاری/ مزدوری/ ریاکاری

بازدید از شهرستان = 90 در صد ملت خفه شن چون رای فقط رای منه

23 تیر 78 = استبداد/ دیکتاتوری/ خفقان

اینتر نت = فساد اخلاقی

ماهواره = عنصر ضد انقلاب / دشمن

.....والخ

من که می گم یه موسسه ی فرهنگ نویسی با 2000 کارمند زبده هم نمی تونه به گرد پای این همه تحول معنایی برسه...

از این نظر فکر کنم اول باشیم تو دنیا.. هورااااااااا
......................................

آزادی را سرودی کرده ایم،

                                   دیوسیرتان را گوشی نیست

آزادی را تصویر کرده ایم،

                                  حرامیان را اما چشمی نیست.

باد را با خود همراه کرده ایم

همه فریاد شده ایم

به پا خواسته ایم...

آنان را

اما شهامت آن نیست

که حقیقت را بخوانند

یا

شاید

الفبای آن را

هنوز نیاموخته اند،

افسوس!

یک دقیقه به خورشید مانده بود، فقط یک دقیقه ... اما ناگهان طوفانی به پا شد سیاه و باران اسیدی باریدن گرفت... چشم ها همه بسته شد و سرها فرو رفت در گریبان... و سکوت چون لاشخوری سایه افکند بر شهر.

... فقط یک دقیقه به خورشید مانده بود.

 

- آهای گوشاتونو بگیرین، چشاتونو ببندین... طوفان شن به پا شده، یه جایی پناه  بگیرین...

آخ بدویین

کویر و باد بازیشون گرفته!!

- بازی؟!!
باد می غرد و کویر صبورانه نبرد می کند
....
پیروزی از آن ماست!

آخ آخ دساتو بشور اول بعد بیا سر میز
حالا نگی کجا بودی و با اون دسات چه کارا کردیا... وگرنه من دیگه هیچی نمی تونم بخورم
چی؟ این غذا رو دوست نداری؟ آخ یادم رفته بود که تو یه عروسک بیشتر نیستی...آخه تو این شهر غذای عروسک نمی فروشن  همه باید آدم بزرگ و جدی باشن.... عروسک فقط مال قصه های بچه هاست
.................................