من نمی دونستم دو هفته بیش از دو تا هفت روزه!! نکنه روزا بیش از 24 ساعت شدن!؟!؟ بابا این بلاگ اسکای چرا اذیت می کنه؟!؟ جریان چیه؟؟!!

One, two, three… five, …nine, … fifteen, …twenty-seven… oh, no don’t get me wrong, I know how to count, for sure! But I want the time to pass faster, what is it lingering for? I can’t wait to see what I wish to…!! Well, it’s a secret, only between me and … me

بابا به خدا شمردن یادم نرفته... فقط نمی دونم چرا وقتی که دلم می خواد زمان تند بگذره برعکس اینقدر لفتش می ده!! آخه منتظرم!! حالا منتظر چی؟؟ خب یه رازه!! شاید ... شاید بعدن بگم اما دلم می خواد زمانو هل بدم که سرعتش بیشتر بشه...آخه فس فس می کنه هی!!!

0010101010011100111010101010010101

اگه این وضع ادامه پیدا کنه من حوصله موصله ام سر می ره ها!!!!!! اون وقت بلاگ اسکای منو از دست می ده و بعد از چند وقت دلش می سوزه!!!!!!!!!!
خب خسته شدم دیگه

سکوت سرشار از ناگفته هاست!! فکر کنم این گفته ی شاملوست.

در برابر تمامی جریاناتی که  در دنیا و ایران خودمون می گذره: جنگ و بی خانمانی، فقر مادی و فرهنگی و تغذیه ی افکار ملتها با یک سری مقولات پیش پا افتاده و پوچ و ... از همه مهمتر غارت ثروت های طبیعی و نیز مغز های کشورهای ضعیف... چه می توان گفت که هرچه گفتند و گفتیم، آخر هیچ... که شاید سکوت همه ی کلام باشد.

نمی دونم "سایمن و گارفانکل" رو می شناسین یا نه!! یه ترانه ی خوب دارن که هم ریتم و هم کلامش زیباست... من به فارسی برگردوندمش اما انگلیسی اش قشنگتره... امیدوارم بتونین ترانه اشو پیدا کنین و بهش گوش کنین:

The Sound Of Silence

by Simon & Garfunkel

Hello, darkness, my old friend
I've come to talk with you again
Because a vision softly creeping
Left its seeds while I was sleeping
And the vision
That was planted in my brain
Still remains
Within the sound of silence
 
In restless dreams I walked alone
Narrow streets of cobblestone
Beneath the halo of a street lamp
I turned my collar to the cold and damp
When my eyes were stabbed
By the flash of a neon light
That split the night
And touched the sound of silence
 
And in the naked light I saw
Ten thousand people, maybe more
People talking without speaking
People hearing without listening
People writing songs that voices never share...
And noone dare
Disturb the sound of silence.
 
"Fools," said I, "you do not know
Silence like a cancer grows."
"Hear my words that I might teach you,
Take my arms that I might reach you."
But my words like silent raindrops fell,
And echoed in the wells of silence.
 
And the people bowed and prayed
To the neon god they made.
And the sign flashed out its warning
In the words that it was forming.
And the signs said: "The words of the prophets
Are written on the subway walls
And tenement halls,
And whisper'd in the sound of silence."

 سلام تاریکی، دوست قدیمی من/ اومده ام باهات حرف بزنم دوباره/ چون یه تصویر، خرامان خرامان/ بذرش رو پراکند وقتی که در خواب بودم./ و تصویری که دانه اش در مغزم کاشته شد/

هنوز زنده است/ در آوای سکوت.

در رویاهای پریشون قدم می زدم تنها/ در خیابانهای باریک پوشیده از سنگفرش./ زیر هاله ی نور یک چراغ برق/ یقه ی کتم رو از فرط سرما و رطوبت بالا دادم/ در همین موقع چشمانم رو نور خیره کننده ای زد/ که از لامپ نئونی ساتع می شد/ شب رو می شکافت/ و آوای سکوت رو لمس می کرد.

در روشنایی نور بود/ که ده ها هزار نفر رو دیدم، شاید هم بیشتر./ آدمایی که حرف می زدن بدون آنکه سخنی گفته باشن/ می شنیدن بدون آنکه گوش  فرا دهند/ ترانه می نوشتن که هیچ صدایی انها رو نمی خواند./ و هیچکس جرات ان را نداشت/ که آوای سکوت رو بشکنه.

گفتم:"شماها عقلتون کمه! نمی دونین/ که سکوت مثل سلول های سرطانی رشد می کنه./ حرفای منو گوش کنین که شاید راه چاره ای باشه براتون،/ دستای منو بگیرین که برای یاری شما پیش آمده اند."/ اما کلماتم مثل قطره های بارونِ سکوت فرو افتاد،/ و در چاه های سکوت، پژواک یافت.

و مردم تعظیم کرده و سجده کردند/ بر خدای نئونی ای که ساخته بودند./ و تابلو ی نئون کلماتشو تهدیدوار/ با نور خیره کننده ای منعکس می کرد./ روی تابلو نوشته بود: حرفای پیامبران/ بر روی دیوار های مترو نوشته شده / و ورودیِ آپارتمان های جنوب شهر،/ و زمزمه شده در آوای سکوت.

 

سیاه ِ روشن: مثل اینکه من منظورتو کمی متفاوت گرفتم... ببخشین. گرچه فکر کنم وفاداری هم یه جورایی بر پایه های امیدواری استواره... (حالا هی همون حرف خودمو می زنماااا)
بالا افتادن: خوش اومدی عزیز... من هم کامنتمو از همونی که سیاهِ روشن نوشته یاد گرفتم بذارم...راستی وبلاگت خیلی باحاله...قبلن هم سری زده بودم اما کامنت نتونستم بذارم...
آدیاباتیک: عزیز تکراری ننویس دیگه... این چیزا رو از صد نفر از طریق ای میل دریافت می کنی این روزا...(راستی ببخش که من اینقدر تندم و blunt)

بقیه کجان؟


می خواستم درباره ی یه موضوعی بنویسم امروز که... ترجیح می دم بعدن این کار رو بکنم... چرا من همه اش حس می کنم از دو هفته ای که بلاگ اسکای قول داده بود که وضعیت وبلاگ ها درست بشه خیلی گذشته و هنوز خبری نیست؟!؟! البته برای ماها که همواره عادت به نداشتن ها (از انواع مختلف) داشته ایم و این گفته ی "نیاز مادر اختراع است" رو آویزه ی گوشمون کردیم, نداشتنِ کامنت خیلی هم برامون سخت نیست. گرچه من حس می کنم ارتباطی که قبلن بود دیگه نیست و یه جورایی انگار همه پراکنده و یا دلسرد شده اند... سیاهِ روشنِ عزیز که هنوز دلگرمه و پرامید، راه جالبی داره و با این نوع نداشتن ها حسابی قانعه...که قابل احترامه!

 بودن که صاحب ب مثل بودن در پرشین بلاگ  هم هست و می تونه مطالبشو در پرشین بلاگ بذاره هنوز گاهی بلاگ اسکای خودشو آپدیت می کنه و مثل من هم کامنتشو راه انداخته... و من هم این *قطعه ی گمشده* رو از اون گرفتم گذاشتم این کنار !

فقط چند دقیقه نمی نویسه...

بی سنگر نیست

جمهوری خواهی به راهی داره می ره که فکر کنم باید خیلی مراقب باشه

پرومته که البته در پرشین بلاگه به فکر هجرته به چهار سوی زیستن!!!

من و انقلاب 57 : دوست من, نمی خواستم به برادرت تیکه بندازم ... اما این جریانات انقلاب ما باور کن مثل یه رویاست

بدون شرح: از شاملوی خوب نوشته ... یادش همیشه گرامی باد.

آدیاباتیک: موافقم که مساله ی تحصیل در ایران و بازار کار و نیز جنسیت قشر تحصیلکرده ی فردا یه مشکل عظیم شده... عدم تعادل و توازن در همه چیز ما هست... "چقدر همه چیزمان به همه چیزمان می آید."(ناصرالدین شاه)

کولی تنها از 11 مرداد و چک نویس از 13 مرداد به روز نکرده اند

کودک فهیم : انگار با من قهره

خودنویس: کسی می دونه چرا وبلاگش دیگه باز نمیشه؟؟!!

چند روز پیش کارناوالی بود تو این شهر توسط
homosexuals
 (که البته باید بگم اینجا کمتر کسی این کلمه رو دیگه به کار می بره . دوست خوبم <ب مثل بودن> راست می گه که این کلمه فقط در حکم تعریفشه و درواقع چگونگی عمل رو نشون می ده و تنها یک نام نیست ـ شاید هم گوشه می زنه به قباحت این کار!!!! ـ ). خب شاید برای همینه اونو به کار نمی برن اینجا، که مثلن توهین نکرده باشن... و خلاصه می گن
gay
 و هم گاهی
lesbian
 که البته واژه ی اولی عمومیت بیشتری داره و زنها رو هم شامل می شه
به هر حال من در آخرین دقایق یه دفه تصمیم گرفتم که برم به این نمایش خیابونی و ببینم چه خبره!!! بهش هم می گفتن
gay pride
 که یعنی افتخار داره اعلام کردن اینطوری بودن و نباید مخفی بمونه!!! بگذریم... اول می خواستم دوربینم رو ببرم اما نمی دونم چرا پشیمون شدم. با اینکه هوا به شدت گرم و شرجی بود اما جمعیت زیادی اومده بود برای تماشا... البته فکر نکنین چه خبر بودااااا... نه بابا، مثل اکثر کارناوال ها لوس و توخالی بود... فقط بعضی ها لباس های عجیب و غریب و گاه با رنگ های جیغی و مدلهای مسخره و عروسکی پوشیده بودن و می رقصیدن و یا قدم می زدن!! چند تا هم دست در دست هم با عشوه و ناز راه می رفتن... و یا لباس عروس و داماد به تن کرده بودن... اما جالب اینجا بود که برای مسخره چند نفری هم در لباس کشیش و پاپ بودن!!! یه چند تا خانوم هم
 topless
 شده بودن که باید می دیدین که ملت تماشاچی چه جیغ و دادی براشون می کردن و چقدر مردها و بعضی از زنها رفتن کنارشون ایستادن و عکس یادگاری گرفتن...!!! حالا من مونده بودم که این جیغ و داد و هورا کشیدن ملت یعنی چی؟؟!! یعنی ملت، موافق برابری اجتماعی و حقوق مساوی برای این جماعت هستن؟!؟... لابد مساله ی قانونی کردن ازدواج این آدما رو شنیدین!... و هم اینکه در برخی استان ها و شهرها بهشون اجازه ی سرپرستی بچه های یتیم رو هم دادن!؟!!!!
بیچاره اون بچه ای که نه به انتخاب خودش پا به این دنیا گذاشته، نه به انتخاب خودش از اون پدر و مادر به دنیا اومده و نه به انتخاب خودش به یه زوج این مدلی سپرده می شه!!!! چه شود

از آدیاباتیک ممنون... هوراااااااا حالا می تونین برام نظراتتون رو بذارین
من تو این مدت از این فرصتِ نبودِ امکانِ نظر گذاشتن استفاده فرمودم و حدس بزنین چی کار کردم... هه هه هه کامپیوترم رو که مدتی بود اذیتم می کرد دادم تعمیر کنن!! اما خب خنده دار ه، چون که بیچاره هیچی اش نبود. من فکر می کردم ویروس گرفته و یا حداقل یه سرماخوردگی ساده داره، اما حالا فهمیدم که در واقع نرم افزار هایی که توش ریخته بودم ثبت نشده بودن (پیش خودمون باشه، کپی رایت نداشتن!!!!!) و سیستم تیتیش مامانی ِ این کامپیوتر ِما نمی تونست باهاشون همزیستی کنه!!!!!(البته ظاهرن اون نرم افزارها ایراد داشتن!!) و هی من ِ بدبختو اذیت می کرد... بگذریم

حالا من هم از این روش جالب ِ سیاه ِ روشن می خوام استفاده کنم و حالا که کامپیوتر عزیزم پیشمه و در خدمتمه اینجا نظراتم رو بذارم

سیاهِ روشن عزیز
مرداب دیجیتالی ...عجب اسم باحالی یه، اما مراقب باشیم زیاد توش دست و پا نزنیم که ... پوه ه ه ه

بدون شرح
وای به اون روزی که رویایی نیمه کاره  منفجر بشه!!! به گرد هیچ بمب اتمیی نمی رسه!! اما تر و خشک رو با هم می سوزونهِ می دونی که...بومممم

بودن (being)    دوست ِ خوب ِ خودم
اگه می ذاشتن خودمون زندگی مون رو بسازیم که این همه ... بگذریم!!! جالب اینجاست که اونا خودشون نه تنها زندگی خودشون رو می سازن بلکه می خوان زندگی ما رو هم به شکلی که خودشون می خوان بسازن!! بابا چند نفر به صد نفر ...اوه

چک نویس
من هم کامل و دربست باهات موافقم... اصلن نور رو فقط در تاریکی باید جست

من و انقلاب ۵۷
آخه چراغی که به خونه واجبه... بقیه اشو می دونی دیگه... یکی نبود اینو به برادرت و دوستاش بگه؟!؟!؟ راستی این داستان انقلاب ما بیشتر به یه قصه شبیهه تا یه انقلاب در قالب تعاریف تاریخی... بگذریم

خودنویس
وبلاگت باز نشد که


فقط چند دقیقه و بی سنگر
شماها کجایین بابا؟!؟!؟؟؟؟!!!! چرا ساکتین آخه

باور کنین به بقیه هم سر زدم و یه چیزایی هم براشون اینجا نوشتم اما نمی دونم چی شد یه دفه هر چی تایپیده بودم پرید ... آخ