می خوام از مرگ بنویسم! احتمالن بدتون میاد، اما یه حسی این روزا ...
بگذریم.
مرگ اگه نبود زندگی آیا مفهومی می داشت؟!؟ (گرچه خود این زندگی هم یه جورایی خیلی مسخره و پوچه!!) من که خوشحالم که مرگ هست.
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
معمولن هیچکی دلش نمی خواد فراموش بشه، اما من نمی دونم چرا گاهی دلم می خواد که

to be forgotten for ever…

<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

قصه ی این شب دراز... نمی دونم چرا به آخر نمی رسه... کلاغه رفته خونه اش؟ یا قصه گو خوابش برده؟ صدای تیک تاک ساعت مثل بوق یه قطار کهنه هر ثانیه تکرار می شه، ه ر   ث ا ن ی ه... پس قصه ی این درازشب من کی به آخر می رسه؟
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

 

این خانوم هنرمند هم کاراش جالبه

نظرات 8 + ارسال نظر
کاپیتان سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:10 ب.ظ http://tehrantofq.blogsky.com

شما اولین وبلاگنویس از مونتریال هستید که من تا حالا میشناسم. خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم - آدرس اون دوستتون را نتونستم پیدا کنم - درضمن وبلاگتون را نیز اضافه کردم.

امیر سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:27 ب.ظ http://azemrooz.blogsky.com/

چه خوب یک وبلاگ نویس مونتریالی هم در لیست دیدیم، خوشحالم از دیدن وبلاگتون، به تورنتویی ها هم سری بزنید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:35 ق.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

دارم گالری رو نگاه می کنم و در مورد مرگ هم می تونم بگم این چند روز خیلی بهش فکر می کردم .
اوشو می گه توی هر لحظه باید بمیری تا حیات پیدا کنی و این حدیث زندگی . عمل کردن بهش مهمه . دارم بهش فکر می کنم . هنوز .این گالری محشره .

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:57 ق.ظ http://adiabatic.blogsky,com


شرمنده ظاهرا شما هر جوری مینویسین من فقط خنده ام میگیره !!! (البته نه از اون خنده هاها از این خنده ها!!!) نوشته امروز هم علیرغم تلخ بودنش کلی لبخند نشوند رو لب ما .میگم شما برای چی عجله دارین که این شب دراز به پایان برسه ؟البته من که هنوز به شب نرسیدم ولی فکر کنم آرامش شب از روز بیشتر باشه .بابا یعنی منم سنم بره بالا میخوام این جوری بشم ؟ و آرزوی "تو بی فرگاتن " شدن بکنم؟ مگه زندگی چشه؟ ازش لذت ببرن و کیف کنین حیف نیست؟ حالا بعدا که این شب هم به پایان رسید دوباره میتونین تو سپیدی سحر هم لذت ببرین .مطمئنین کسی که بلد نیست از سیاهی شب لذت ببره میتونه از سپیدی صبح استفاده بکنه؟

Hamed پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:32 ق.ظ http://majnoonian.com/weblog

آ پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:50 ق.ظ http://adiabatic.blogsky.com

hi i'm not smiling now.i'm sorry u r right .i do apologize .believe me or not but i didn't want to disturb u .i''m so sorry .but about ur age it doesn't really matter at all how old r u when u have a young heart u r always young .i do apologize again .

میم پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:41 ق.ظ http://sunset.blogsky.com

کاش می شد فهمید رابطه ی بین شجات و حماقت با رفتن و ماندن را .
نگفتید sun will set به چه معنی هست.

حامد پنج‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:17 ق.ظ http://write-off.blogsky.com

خیلی خوبه که به مرگ هم فکر کرد چون حقیقت زندگیه. اما مگه چند سالته که اینقدر نا امید هستی؟
اگه مرگ و زندگی دست آدما بود هر وقت عصبانی بودند تمومش میکردن و هر وقت بهشون خوش می گذشت دوست داشتن تا ابد باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد